شطرنج باز
از شطرنج بازی کردن لذت می برد. با خودش بازی می کرد. و همیشه هم می باخت. بعد از تمام شدن بازی عصبانی می شد، به خودش قول می داد که دیگر بازی نکند. ولی لحظاتی بعد، دوباره شروع می کرد... دیروز وقتی دیدمش با خوشحالی تمام داشت برای دوستانش تعریف می کرد که چگونه توانسته بعد از این همه سال خودش را ببرد. می گفت: فریبش دادم. با آنکه مهره های سیاه از آن من بود، اول شروع کردم. هر بار که مهره ای از بازی خارج می شد، خودم دوباره آن را وارد بازی می کردم و خلاصه توانستم ببرمش. امروز، وقتی برای تشخیص هویت به پزشکی قانونی رفتم، پزشکان علت مرگش را خفگی ناشی از گیر کردن مهره سرباز سفید در گلویش می دانستند.
تاریخ : یکشنبه 88/1/23 | 11:10 صبح | نویسنده : نویسنده : عباس عبدالمحمدی | نظرات ()